سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معلقات

باران دیوانه ی بهار

 

جالب بود

این ابر سپید موی بر شانه ی شهر 

یک ریز شبیه پیر پرچانه ی شهر 

می خندد و میگرید و می خنداند

باران بهاری شده دیوانه ی شهر 

 

دلم شکست

عطرت به تن باغچه شببو می ریخت

بر زخم زمانه نوشدارو می ریخت 

من خسته پلنگ از شکار آمده ام 

از چشم تو باز بچه آهو می ریخت