باران دیوانه ی بهار
این ابر سپید موی بر شانه ی شهر
یک ریز شبیه پیر پرچانه ی شهر
می خندد و میگرید و می خنداند
باران بهاری شده دیوانه ی شهر
عطرت به تن باغچه شببو می ریخت
بر زخم زمانه نوشدارو می ریخت
من خسته پلنگ از شکار آمده ام
از چشم تو باز بچه آهو می ریخت