چشم دریا شور و من دلشوره دارم روزها
غزلی قدیمی که خودم دوستش دارم خیلی .مثل همه ی غزل هایی که دارم تقدیمش کردم به همسرم عزیزم
سوژه ی نقاشی من صخره ای افسرده است
باز بدجوری به جمع موج ها برخورده است
چشم دریا شور و من دلشوره دارم روزها
وان یکاد گردنت را موج با خود برده است
گوش ماهی خبردادند موج زلفهات
کشتی صد ناخدای خسته را آزرده است
باز کابوس نبودن های تو آغاز شد
شهر روی دست دریا خواب دیده مرده است
دوری آری عشق را شاید دو چندان میکند
دوری اما کاسه ی صبر مرا سر برده است